رفتیم داخل. سلامی دادیم و رفتیم جلو. قول داده بودم گزارشی بدم از سفرهایی که رفته بودم مشهد. سفری که با راحله جونم رفته بودم و سفری که با صفورا و سوده ی عزیزم. گزارش سفرم رو دادم و بهشون عرض کردم که همه ی امیدم همیشه به بزرگی ائمه معصومین بوده و هست. به خانم فاطمه ی زهرا و فرزندانشون.
یه گزارش از مشهد رفتنهام دادم و ضمنش معذرتخواهی ها کردم،بابت خرابکاریهایی که کرده بودم.
حرم خلوت شده بود، داشتن کم کم خاموش میکردن.یه وقتش من بودم و حرم مولا موسی کاظم ع و حضرت امام جواد ع. قدم زدن توو اون صحن و سرای باصفا همه مدلیش عشقبازیِ. چه شلوغ باشه و چه خلوت. صبح باشه یا غروب... هرکدومش برات لحظاتی رو میسازه که تووش نهایت عشقبازی رو تجربه کردی.شیرین، آرامشبخش و جاودان.
رفتم دم پای شیخ طوسی . سوره یس هدیه کردم و دیگه داشت در بسته میشد که اومدم بیرون، یه کمی توو صحن نشستیم. بوی مشهد رو میداد.....یاد بروبچ وبلاگی که همسفر مشهد بودن بخیر... خانم نغوی(مادر حسن نظر). خانم شریعتمدار. خانم فضل الله نژاد. خانم نوری... فاطمه، محبوبه، نجمه، زهرا، اونیکی فاطمه...